اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، اول سپیده دم که هنوز هوا خوب روشن نشده، صبح کاذب، فجر کاذب، صبح نخستین، تاریک روشن، صبح دروغین، دم گرگ
اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، اول سپیده دم که هنوز هوا خوب روشن نشده، صُبحِ کاذِب، فَجرِ کاذِب، صُبحِ نُخُستین، تاریک رُوشَن، صُبحِ دُروغین، دُمِ گُرگ
دارای دل و جرئت، دلیر، در تصوف عارف، خداشناس، برای مثال غلام عشق شو کاندیشه این است / همه صاحب دلان را پیشه این است (نظامی۲ - ۱۱۸)، سبک بار مردم سبک تر روند / حق این است و صاحب دلان بشنوند (سعدی۱ - ۶۱)، داری عشق، شوق و عاطفه
دارای دل و جرئت، دلیر، در تصوف عارف، خداشناس، برای مِثال غلام عشق شو کاندیشه این است / همه صاحب دلان را پیشه این است (نظامی۲ - ۱۱۸)، سبک بار مردم سبک تر روند / حق این است و صاحب دلان بشنوند (سعدی۱ - ۶۱)، داری عشق، شوق و عاطفه
مصالحۀ کامل، آشتی و سازش با پیروان مذاهب مختلف، سازگاری با دوست و دشمن، برای مثال عارفان، صائب ز سعد و نحس انجم فارغند / صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند (صائب - ۷۲۹)
مصالحۀ کامل، آشتی و سازش با پیروان مذاهب مختلف، سازگاری با دوست و دشمن، برای مِثال عارفان، صائب ز سعد و نحس انجم فارغند / صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند (صائب - ۷۲۹)
سویدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است، سویدای دل، حبّة القلب، برای مثال بدان خردی که آمد حبۀ دل / خداوند دوعالم راست منزل (شبستری - ۸۹)
سُوَیدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است، سُوَیدای دِل، حَبَّةُ القَلب، برای مِثال بدان خردی که آمد حبۀ دل / خداوند دوعالم راست منزل (شبستری - ۸۹)
صبح صادق. صبح راستین. صبح آخرین: آنکه چون صبح دوم گر دم زند در علم و دین چون دم آخر نیابی در همه گیتیش یار. سنائی. شاه چو صبح دوم هست جهانگیر ازآنک هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب. خاقانی. چو صبح دوم سر برافلاک زد شفق شیشۀ باده بر خاک زد. نظامی. آخر عهد شب است اول صبح ای ندیم صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر. سعدی. پنبه از گوش برون کن که بناگوش سپید دم صبحی است که صبح دوم آن کفن است. صائب. رجوع به صبح راست شود
صبح صادق. صبح راستین. صبح آخرین: آنکه چون صبح دوم گر دم زند در علم و دین چون دم آخر نیابی در همه گیتیش یار. سنائی. شاه چو صبح دوم هست جهانگیر ازآنک هم دل بوالقاسم است هم جگر بوتراب. خاقانی. چو صبح دوم سر برافلاک زد شفق شیشۀ باده بر خاک زد. نظامی. آخر عهد شب است اول صبح ای ندیم صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر. سعدی. پنبه از گوش برون کن که بناگوش سپید دم صبحی است که صبح دوم آن کفن است. صائب. رجوع به صبح راست شود
طریقۀ موحدان است که مآل همه مذاهب واحد دانسته با مردمان مختلف المذاهب خصومت نداشتن و با دوست ودشمن به آشتی بسر بردن. (غیاث اللغات) : عارفان صائب ز سعد و نحس انجم فارغند صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند. صائب
طریقۀ موحدان است که مآل همه مذاهب واحد دانسته با مردمان مختلف المذاهب خصومت نداشتن و با دوست ودشمن به آشتی بسر بردن. (غیاث اللغات) : عارفان صائب ز سعد و نحس انجم فارغند صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند. صائب
نام او میرزا یحیی فرزند میرزا عباس از مردم نور مازندران و مؤسس فرقۀ ازلیان است. ازلیان و بهائیان دو فرقه اند که پیشوای هر یک از این دو دسته خود را جانشین سیدعلی محمد باب شیرازی میدانند. چنانکه میدانیم سیدعلی محمد در 1260 هجری قمری دعوی بابیت و سپس دعوی مهدویت کرد و سرانجام به سال 1266 در تبریز به دار آویخته شد. پس از سیدباب پیروان او بر میرزا یحیی صبح ازل گرد آمدند و بهأاﷲ برادر او نیزمتابعت وی را پذیرفت لیکن سرانجام میان دو برادر جدائی افتاد و کار به قدح و لعن و افتراء کشید. براون در مقدمه ای بر نقطهالکاف تألیف حاجی میرزاجانی کاشانی در بارۀ ازل نویسد: مابین اتباع باب دو نابرادری (یعنی دو برادر از طرف پدر فقط) بودند از اهل نور مازندران، بزرگتر موسوم به میرزا حسینعلی و ملقب به بهأاﷲ و کوچکتر موسوم به میرزا یحیی و ملقب به صبح ازل. بعدها رقابتی که مابین این دو برادر پدید آمد، بابیه را به دو فرقه منشعب کرد. ازلیان که از حیث عددکمترند و بهائیان که قسمت عمده بابیه اند. بین سالهای 1266 و 1268 یعنی تا دو سال بعد از قتل باب موافقت کامل و مرافقت تام بین دو برادر موجود بوده است و مخصوصاً بهأاﷲ رؤیای خارق العاده ای را از گفتۀ مادر خود درباره صبح ازل نقل میکند... و قطع نظر از تصریح حاجی میرزاجانی (مؤلف نقطهالکاف که خود معاصر باب بوده و پس از وی نیز تا سال 1268 هجری زیسته و درذی القعده این سال یعنی قبل از تفرقۀ بهائی و ازلی در واقعۀ سوء قصد به ناصرالدین شاه جزء آن 28 نفر کشته شده است) بر تنصیص باب به وصایت صبح ازل دلایل دیگری نیز در دست است: اولاً توقیع باب خطاب به ازل درتنصیص به وصایت او که صورت آن در ذیل ثبت گردیده. ثانیاً شهادت کونت دوگوبینو که در کتاب ’مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی’ ص 277 گوید: ’اندکی تردید در خصوص جانشین باب (مابین اتباع او) به هم رسید ولی بالاخره معلوم همه شد که کیست ولی به غیر طریق انتخاب چه بعضی علامات ظاهری و پاره ای خصایص معنوی است که به طور روحانی ممیز رئیس مذهب است. وی بسیار جوان بود سن او شانزده سال و موسوم به میرزا یحیی و پسر میرزا بزرگ نوری وزیر امام ویردی میرزا حاکم طهران است و مادر وی در طفولیت او درگذشت و زن یکی از رؤسای بابیه که یکی از حروف واحد و ملقب است به جناب بهاء در علم رؤیا از پریشانی حال آن طفل... مطلع گردیده آن طفل را نزد خود آورد و تا سن پنج سالگی او را توجه و تربیت نمود...’ و اخیراً از یک فقره از کتاب ایقان تألیف بهأاﷲ که آن را در سنۀ 1278 در بغداد سه چهار سال بعد از مراجعت وی از کوه های کردستان نوشته است، استنباط میشود که بهأاﷲ در آن تاریخ خود را مطیع و زیر دست کسی دیگر فوق خود میدانسته و آن کس بالطبع بایستی صبح ازل باشد. این است عین آن فقره بنصها: ’...اگر چه در این ایام رائحۀ حسدی وزیده که قسم به مربی وجود از غیب و شهود که از اول بنای وجود عالم با اینکه آن را اولی نه تا حال، چنین غل و حسد و بغضائی ظاهر نشده و نخواهد شد، چنانچه جمعی که رایحۀ انصاف را نشنیده اند رایات نفاق برافراخته اند و بر مخالفت این عبد اتفاق نموده اند... چون فی الجمله بر امورات محدثۀ بعد اطلاع یافتم از قبل، مهاجرت اختیار نمودم و سر در بیابانهای فراق نهادم و دو سال وحده در صحراهای هجر بسر بردم... باری تا آنکه از مصدر امر حکم رجوع صادر شد و لابد تسلیم نمودم و راجع شدم...’ بعد از قتل باب در بیست و هفتم شعبان سنۀ 1266 عموم بابیه چنانکه گذشت بلا استثناء صبح ازل را بدین سمت شناختند و او را واجب الاطاعه و اوامروی را مفروض الامتثال دانستند و متفقاً در تحت کلمه او مجتمع گردیدند. صبح ازل در آن اوقات تا واقعۀ هایلۀ مذبحۀ تهران که عمده رؤسا و عظمای بابیه در آن واقعه شربت مرگ چشیدند، تابستانها را در شمیران در حوالی طهران و زمستانها را در نور مازندران میگذرانید و تمام اوقات خود را به نشر و تعلیم آثار باب و تشیید مبانی وی می پرداخت... پس از واقعۀ سوء قصد به ناصرالدین شاه صبح ازل که در آن ایام در نور بود فی الفور با لباس مبدل به بغداد گریخت و با وجود اینکه حکومت هزار تومان جایزه برای دستگیری او قرار داده بود و با اینکه یکی از مأمورین هم او را دیده و بدون اینکه او را بشناسد مبلغی با او صحبت داشته معهذا صبح ازل توانست خود را از سرحد ایران به بغداد رساند (1269) ، و چهار ماه بعد برادر وی که از واقعۀ سوء قصد تا آن تاریخ محبوس بود آزاد و به صبح ازل ملحق شدو به تدریج بغداد مرکز بابیان گردید و تا سنۀ 1279یعنی قریب ده سال در عراق عرب بسر بردند و در تمام این مدت و در هر صورت قدر متیقن تا سنۀ 1278 چنانکه از نوشته های بهأاﷲ استنباط می شود بهأاﷲ ولو به حسب ظاهر مطیع صبح ازل و در تحت حکم او بوده است و با آنکه در این اثنا، چند تن دعوی من یظهره اللهی کردندمعهذا پیروان باب همگی در تحت لواء ازل به سر میبردند. در اواخر ایام اقامت آنان در بغداد بعض قدمای بابیه تغییری در احوال بهأاﷲ مشاهده کرده وی را تهدیدمی کنند و بهأاﷲ از بغداد خارج و دو سال در کوههای اطراف سلیمانیه به سر میبرد تا آنکه صبح ازل نامه ای به وی نوشته از او خواهش می کند که به بغداد باز گرددو او نیز مراجعت می کند. رفته رفته اختلاف دو برادر بیشتر میشود تا آنکه دولت عثمانی برای پایان دادن به جدال این طائفه، آنان را به ادرنه تبعید کرد.در اوقات توقف آنان در ادرنه بهأاﷲ دعوی من یظهره اللهی و زعامت فرقه را آشکار کرد و بابیان را به سوی خود خواند و جمعی از صبح ازل برگشته بدو پیوستند و اختلاف و نزاع بین فریقین درگرفت و حکومت عثمانی که متوجه انشعاب بابیان گردید صبح ازل و اتباعش را به جزیره قبرس و بهأاﷲ و پیروانش را به عکا تبعید کرد وچهار نفر از پیروان بهأاﷲ (مشکین قلم خراسانی، میرزا علی سیاح، محمدباقر اصفهانی، عبدالغفار) را همراه ازلیان روانه کرد و چهار نفر ازلی یعنی (حاجی سیدمحمد اصفهانی، آقاجان بیک کاشانی، میرزا رضاقلی تفرشی، و برادر او میرزا نصراﷲ) را همراه بهائیان به عکا فرستاد. غرض دولت این بود که این چند تن جاسوس حکومت عثمانی باشند ولی قبل از حرکت آنان میرزا نصراﷲ تفرشی در ادرنه مسموم شد و سه نفر ازلی دیگر کمی بعد از ورود به عکا در یکشب به دست بهائیان کشته شدند و اینکه ازلیان قتل آنان را به امر بهأاﷲ میدانند به ثبوت نپیوسته است. حکومت عثمانی قاتلین را دستگیر و زندانی کرد و پس از مدتی به شفاعت عباس افندی و ضمانت اونجات یافتند. به جز این چهار نفر جمعی دیگر از قدماو فضلای بابیه که بعضی از رفقای باب و بعضی از حروف حی بودند یک یک نابود شدند که از آن جمله است سیدعلی عرب از حروف حی که در تبریز کشته شد و ملا رجبعلی از حروف حی که در کربلا به قتل رسید و آقا محمدعلی اصفهانی در کربلا و حاجی میرزا احمد کاشانی برادر حاجی میرزاجانی مصنف نقطهالکاف و حاجی میرزا محمدرضا و حاجی ابراهیم و حاجی جعفر تاجر و حسینعلی و آقا ابوالقاسم کاشانی و میرزا بزرگ کرمانشاهی و جز آنان که به قتل رسیدند... (از مقدمۀ براون بر نقطه الکاف صص لج - مو). اما بهائیان داستان وصایت صبح ازل را انکار کرده و میرزا حسینعلی بهأاﷲ را من یظهره اﷲ و رئیس مطلق میدانند و صبح ازل را نکوهش میکنند. عبدالحسین آواره که در آغاز مبلغ بهائیان و مورد اعتماد عبدالبها بود و تاریخ بهائیان را به امر او در دو مجلد بنام الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه منتشر کرده است در مواضع بسیاری از کتاب خویش نسبت به صبح ازل از طعن و قدح خودداری نکرده و او را متزلزل و متلون خوانده و وصایت باب را در حق او انکار کرده است چنانکه در ج 1ص 338 این کتاب نویسد: جناب میرزا یحیی به رنگهای مختلفه درآمد و تزلزلهای متعدده از او دیده شد، یک مرتبه بعد از شهادت نقطۀ اولی تزلزل یافت و به جانب نور شتافت... و سبب تزلزل جمعی دیگر شد. و در جای دیگر نویسد: چون اختلاف بر پا و اعتساف مهیا شد او (ازل) به رشت گریخت و از عقب او چندان فتنه در نور پدید شد... بالجمله (ازل) مدتی با لباس درویشی در دشت و بیابان رشت و گیلان ویلان و سرگردان بماند و از آن پس عزیمت بغداد کرد و خلاصه القول اینکه برای مساعدت اصحاب و معاونت احباب اقدامی نکرد بلکه در موقع گرفتاری های عدیده که در آمل و طهران برای برادر ارشدش فراهم شدقدمی برنداشت و در عوض متوقع بود که تمام اصحاب از وضیع و شریف مقام او را منیع و منیف شناسند و بیشتر این توقع از آنجا حاصل شد که قبلا گفتیم برای حکمت و مصلحت قرعه را به نام او زده و اسم وی را بر سر زبانها انداختند تا قدری مخاطرات صاحب امر تخفیف یابد و بعد از شهادت نقطۀ اولی تا هنگام حرکت بهأاﷲ از بغداد کلماتی که از وی صادر شده وانمود میشود که انظاررا متوجه شخص دیگر کرده باشند و در این احوال جناب ازل در خلف حجاب مستور و محجوب بود و بعضی کسان تصورمیکردند که شخص غایب مستور اوست ولی اخیراً معلوم شد که اشارات... بهأاﷲ راجع به حقیقت فائضۀ الهیه بود نه هیکل ازلیه...’. (ص 338 و 339 ج 1). بالاخره کار قدح و اعتراض را بدانجا کشانیده است که در ایمان او به سیدباب نیز دچار تردید شده و گوید: و اگرچه بعید می نماید که او در امر نقطۀ اولی نیز تزلزل و تأملی اظهار نموده باشد ولی شنیدم از شخص موثقی که گفت در همان اوان که بعضی القاب از قبیل مرآت و وحید و ازل از قبل باب برای او میرسید و توقیعات رفیعه صادر می شد، روزی نزد بهأاﷲ محرمانه اظهار نمود که اگر قائم مسلمین و موعود منتظرین ظهور فرماید ما چه خواهیم ساخت و به کدام عذر توانیم پرداخت و این القاب و اوصاف که به ما داده به چه کار خواهد خورد. (ج 1 ص 361). و بالاخره موقعیت ازل را در دیدۀ باب نیز متزلزل دانسته و او را به لسان باب خطا کار خوانده است، چنانکه برای هر یک از القاب او که از جانب باب بدان ملقب شده توجیهی کرده و گوید: مثلا ازل را توان تصور نمود که ازل من کل المتزلزلین باشد چنانکه از بسیاری کلمات نقطه همین مفهوم میشود. (الکواکب الدریه ج 1 ص 362). و باز در جای دیگر نویسد: پس نقطۀ اولی میرزا یحیی برادر ایشان (بهأاﷲ) را به لقب ازل و وحید و مرآت ملقب و موصوف فرموده در انظار معروفش ساختند ولی در همان وقت ملاحظه و پیش بینی برای آتیه فرموده مقامات عالیۀ مطلقه مثل مظهریت و من یظهریت و یا شمسیت ومختاریت مطلقه و امثالها درباره او ذکر نفرموده. (ج 1 ص 229). و درباره ادعای ازل نویسد: خلاصه میرزا یحیی از طرفی خودش از دیرگاهان هوائی بر سر داشت یعنی از زمانی که از مرایای بیان محسوب شده بود، ولی حوادث او را مهلت نمیداد... لهذا بعد از آنکه در ادرنه قدری میدان یافت و از خطر جانی اطمینان، زمزمه ساز و دمدمه آغاز کرد که نایب مناب امر باب منم، به اوصاف مخصوصه موصوفم و به القاب منصوصه معروف... (ج 1 ص 374). مؤلف این کتاب پس از چندی از فرقۀ بهائی کناره جست و طی چند مجلد پس از چندی - یعنی پس از مرگ عبدالبها - کتابی بنام کشف الحیل انتشار داد و در مقالات دیگری صحت مندرجات الکواکب الدریه را مورد انتقاد شدید قرار داده و در ردّ بهأاﷲ و همچنین برادر او ازل سخنانی گفت و مقالاتی نوشت. برای اطلاع از احوال ازل جز نوشته های براون و الکواکب الدّریه مأخذ دیگری موجود است که حائز اهمیت باشد. این کتاب نقطهالکاف تألیف حاجی میرزاجانی کاشانی است. مؤلف کتاب چنانکه گفتیم خود از قدمای بابیه و معاصر سیدباب بوده و دوسال پس از قتل باب و قبل از انشعاب صبح ازل و بهأاﷲ به قتل رسیده است. بنابراین مطالب او درباره ازل قطع نظر از جنبۀ واقعی آن خالی از غرض بنظر میرسد. مؤلف درباره صبح ازل چنین نویسد: مجمل از مفصل شرح احوالات جناب ازل آن است که آن جناب از بزرگ زادگان اهل ایران هستند و والد ایشان صاحب کمال و مال و احترام زیادی بودند و در نزد سلطان ایران و ارکان دولت معتبر ولی والدۀ ایشان در طفولیت فوت شده بود... سپس در اینجا کرامتی از گفتۀ بهأاﷲ در حق برادر خویش صبح ازل نقل نموده و گوید و ایشان (بهأاﷲ) نیز آدمی هستند باکمال و در علم توحید در نهایت مسلط و صاحب اخلاق حمیده و صفات پسندیده ملقب به لقب بهأاﷲ. خلاصه ایشان (بهأاﷲ) فرمودند که من مشغول تربیت جناب ازل بودم، آثار فطرت و نیکوئی اخلاق از مرآت وجودش ظاهر بود و همیشه وقار و سکوت و ادب و جاه را دوست می داشته و از مخالطۀ اطفال و افعال ایشان اجتناب می نمودندولی من نمیدانستم که ایشان صاحب مقام خواهند گردید... سپس حاجی میرزاجانی داستان گرویدن او (صبح ازل) را به سیدباب از زبان او شنیده به قلم آورده و پس از بیان چگونگی حرکت او به جانب خراسان به امتثال به امر باب میگوید: خلاصه در سبزوار ماندند تا... قدوس (ملاحسین بشرویه ای) تشریف آورده شرفیاب فیض حضور گردیدندو در نهایت اخلاص داشتند و از اجلۀ اصحاب کبار بودند و در ف تنه بدشت نیز تشریف داشتند و بر امر محبت خود مستقیم بودند و مبلغها نیز متضرر شدند. راوی میگوید... قدوس همینکه ایشان را دیدند در نهایت مسرور شده از میان جمعیت قدری دور شده و... ازل را نیز به همراه برده با ایشان اظهار ملاطفت و مهربانی زیادی فرمودند و صحبتها داشتند و... آنچه ظرف قابلیت ایشان لایق بود مملوّ از رزق نور فرمودند و در رکاب... بودند الی بارفروش و در بارفروش خدمت جناب طاهره (قرهالعین) رسیده و به امر... قدوس ایشان را برداشته به جائی که مأمور بوده بردند و دیگر به حسب ظاهر شرفیاب حضور... قدوس نشدند ولی در هر آن دماغ محبت ایشان از ریاح جذبات غیبیه اوشان، تر بوده... به حدی که ازهمان روز ظهور آثار جمال و جلال از طلعت همایونش ظاهر گردیده که اصحاب فهمیدند و خلاصه خدمت... طاهره مکرر میرسیدند و آن مادر امکان همچو دایه آن طفل ازلیه را... تربیت نموده و به لباسهای سلوک اهل فطرت مستقیمه مسلوک داشته... و در اوقاتی که قدوس در قلعۀ ’طبرسی’ تشریف داشتند و طلب نصرت می نمودند... ازل نیز به اتفاق اخوی خود و چند نفر دیگر به عنوان ’نصرت’ حرکت فرمودند. در اینجا مؤلف داستان گرفتاری ازل را که خود ناظر آن بوده است به قلم آورده و میگوید: من در مازندران چهار ماه یا زیاده قبل از اسیری و بعد از آن شبانه روز در خدمت آن جناب بودم و در نهایت التفات می داشتند و از یاران سرّ ایشان بودم، و از جمیع احوال ایشان استحضار کاملی داشته آنچه از آن جناب استنباط کردم بسیار باشور و باسرور بودند... سپس داستان حرکت اورا به تهران نگاشته و گوید: بعد از تشریف بردن ایشان بفاصله چهل روز تقریباً خبر (قتل) ... قدوس به آن جناب رسیده شنیدم که بعد از رسیدن خبر... سه یوم تب شدیدی آن جناب را عارض گردیده از شدت نار فراق و بعداز سه یوم آثار قدسی در هیکل مبارک ایشان طالع گردیده و معنی رجعت ظاهر شده و این واقع در سنۀ پنجم از ظهور حق بوده که آن جناب ارض مبارکۀ اراده گردیدند و حضرت ذکر ’سیدباب’ به سماء مشیت ظاهر شدند و ف تنه شهدای سبعه و... وحید وزنجان در این ظهور حادث گردید و همینکه عرائض جناب ازل به حضرت ذکر رسیده در نهایت مسرور شده و بنای غروب شمس ذکریه و طلوع قمر ازلیه شده و لهذا بعدد واحداز آثار ظاهر خود که طبق باطن بوده باشد از قبیل قلمدان و کاغذ و نوشتجات و لباس... و خاتم... و امثال آن را به جهت حضرت ازل فرستادند و وصیت نامه ای نیز فرموده بودند و نص به وصایت و ولایت ایشان فرموده و فرمایش کرده بودند که هشت واحد بیان را بنویسید... (نقطه الکاف تألیف حاجی میرزاجانی چ برون صص 238- 252). قزوینی در ترجمه احوال ازل گوید: چنانکه معلوم است صاحب ترجمه رئیس فرقۀ اقلیت بابیه معروف به ازلیان است. اصل خانوادۀ ایشان از نور مازندران بوده ولی خود صبح ازل در تهران متولد شده است در حدود سنۀ 1246 یا 1247 قمری و وی با برادر بزرگترش بهأاﷲ از دو مادر علی حده بوده اند چنانکه ادوارد براون انگلیسی که مدتی در جزیره قبرس اقامت نموده بوده و شخصاً با صبح ازل راجع به مسائل مختلفۀ روابط بین این دو برادر گفتگو می کرده مکرراً و واضحاً در کتب مختلفۀ خود به این فقره تصریح کرده است و در این باب ظاهراً هیچ شکی نیست، ولی زعیم الدوله در ص 334 از کتاب مفتاح باب الابواب گوید: بهاء و ازل از یک مادر بوده اند و بدون شبهه این سخن سهو است. زعیم الدوله در ص 336 از همان کتاب شرح جامعی راجع به روابط بین صبح ازل و بهأاﷲ از اول عمر تا افتراق ایشان از حیث عقیده و طریقه و سپس نفی ایشان به قبرس و عکا نگاشته که چون بسیار روشن و مختصر و مفید است مناسب دانستیم ترجمه آن را عیناً در ذیل بدست دهیم، مؤلف مزبور پس از مبلغی صحبت از بهاء و ازل گوید: این جا نکتۀ مهمی است که حتماً باید اشاره ای بدان بنمائیم و آن این است که میرزا یحیی صبح ازل و حزب او موسوم به ازلیان و جمیع ایرانیان همه به اتفاق آراء گویند که باب مدتی قبل از قتل خود میرزا یحیی مذکور را بسمت وصی خود تعیین نمود و ورقۀ توصیه را به خط خود نوشت و مهر نمود و به مقتضای این وصیت نامه میرزا یحیی را خلیفۀ بعد از خود تعیین نمود و سپس برادر بزرگتر او بهأاﷲ را وکیل و قیم بر او قرار داد و او را به محجوب ساختن برادرش و اخفاء او از چشم های مردم چه موافقین چه مخالفین مأمور ساخت تا آنکه ازسوء قصد مردم در پناه باشد. پس بهأاﷲ در تنفیذ امرباب کوشید و برادرش را از چشم های دشمنان و دوستان پنهان ساخت و خود به نیابت از جانب او با مردم مخاطبه و مکاتبه مینمود و مردم نیز با خود او به عنوان اینکه نایب و وکیل از جانب برادرش صبح ازل میباشد مخاطبه و مکاتبه مینمودند و چون بهأاﷲ به بغداد نفی شد میرزا یحیی نیز به جانب او رفت و از ابصار مانند سابق خود را محجوب ساخت و در عراق و استانبول و ادرنه حال وی با برادرش بهأاﷲ به همین نحو بود تا آنکه در این شهر اخیر از خواب غفلت خود بیدار گشت و دید که امر از دست او بیرون رفته است و بهأاﷲ خود مستقلاً زمام ریاست و نیابت و خلافت از جانب باب را بدست گرفته لهذا با برادر از در مخاصمت و منازعت و مخالفت درآمد تا آنکه دولت عثمانی با سفارت ایران در استانبول به اتفاق هم قرار دادند که دو برادر و اتباعشان را به عکا و قبرس نفی نمایند و همین کار را هم کردند. و بقیۀ قضیه مشهور و در کتب تواریخ مسلمین و بابیه مسطوراست و حاجت به اطالۀ کلام در آن خصوص نیست. اما وجه تلقب میرزا یحیی نوری صاحب ترجمه به این لقب صبح ازل حدیث معروفی است راجع به مفاوضه ای که بین کمیل بن زیادبن نهیک از اصحاب حضرت امیر و حضرت امیر روی داده است و عین این مفاوضه نقلاً از مجالس المؤمنین در اوایل مجلس ششم و روضات الجنات ص 537 هر دو در ترجمه کمیل از قرار ذیل است (متن مذکور در ذیل از روی کتاب اخیر یعنی روضات الجنات منقول است) : ’و فی رجال النیسابوری انه (یعنی کمیلاً) کان من خواص علی علیه السلام اردفه علی جمله فسأل منه، فقال یا امیرالمؤمنین ما الحقیقه فقال مالک و الحقیقه؟ فقال کمیل اولست صاحب سرک، قال بلی، و لکن یرشح علیک ما یطفح منی فقال او مثلک تخیب سائلاً؟ فقال الحقیقه؟ کشف سبحات الجلال من غیر اشاره، قال زدنی بیاناً. قال محو الموهوم و صحو المعلوم. فقال زدنی بیاناً. قال هتک السر لغلبه السر [قال زدنی بیاناً قال جذب الأحدیه بصفه التوحید] فقال زدنی بیاناً قال نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره، فقال زدنی بیاناً فقال اطف ء السراج فقد طلع الصبح - انتهی.’. صبح ازل در روز شنبۀ یازدهم جمادی الاولی سنۀ 1330 هجری قمری مطابق 29 اوریل 1912 میلادی در سن هشتاد و دو سالگی شمسی در شهر فاماگوستا (ماغوسا) شهر مرکزی جزیره قبرس که وی در آنجا چهل و پنج سال بود که منفی بود وفات یافت، و در یک میلی بیرون آن شهر مدفون شد. اغلب آثار و رسائل وتألیفات باب و صبح ازل بخط رضوان علی پسر صبح ازل در کتاب خانه ملی پاریس موجود است و یک کنتراتی مابین کتاب خانه مزبور و رضوان علی مزبور بتوسط قونسول فرانسه در قبرس برقرار شده بود که در مقابل اجرت فوق العاده معتدل و مناسبی وی متدرجاً جمیع آثار باب و ازل را برای کتاب خانه مشارالیها سواد برمیداشت و از این نقطۀ نظر کتاب خانه پاریس مابین سایر کتابخانه های عمومی اروپا ظاهراً از همه بیشتر آثار باب و ازل را حاوی است. اوقاتی که من در سی سال قبل در پاریس بودم و هر روز برای طبع و تصحیح تاریخ جهانگشای جوینی بکتاب خانه ملی آنجا میرفتم ادگار بلوشه نایب شعبه شرقی از کتاب خانه مزبور که ترجمه احوال او را در شمارۀ دهم از سال دوم همین مجله (یادگار) راقم سطور نگاشته است هر وقت نسخه های مزبور که همه بخط رضوانعلی پسر صبح ازل بود از قبرس میرسید آنها را بمن نشان میداد. روزی از آن مرحوم خواهش کردم که اگر اسباب زحمت شما نباشد ایندفعه که وجه برای رضوانعلی می فرستید در ضمن باو بنویسید که یک ایرانی مسلمان که نه ازلی است و نه بهائی و در این کتابخانه کار میکند خواهش دارد که چند سطری بخط پدر محترمتان بعنوان یادگار برای او بفرستید بعد از دو سه ماه دیگر دیدم که مسیو بلوشه یک مکتوب دو صفحه ای بخط خود صبح ازل بمن داد که تماماً از اول تا به آخر مناجات است و هیچ مطلب دیگری را مطلقاً و اصلاً متضمن نیست و در اوایل ماه ژانویه 1911 مکتوب مزبور بدست من رسید و هنوز آن را دارم خط آن مثل خط بسیاری از طلاب قدیم خوانا است ولی بسیار بد است برعکس خط باب که نسبهً خوش می نوشت. (وفیات معاصرین مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 4 و 5). و رجوع به باب و بهاء شود
نام او میرزا یحیی فرزند میرزا عباس از مردم نور مازندران و مؤسس فرقۀ ازلیان است. ازلیان و بهائیان دو فرقه اند که پیشوای هر یک از این دو دسته خود را جانشین سیدعلی محمد باب شیرازی میدانند. چنانکه میدانیم سیدعلی محمد در 1260 هجری قمری دعوی بابیت و سپس دعوی مهدویت کرد و سرانجام به سال 1266 در تبریز به دار آویخته شد. پس از سیدباب پیروان او بر میرزا یحیی صبح ازل گرد آمدند و بهأاﷲ برادر او نیزمتابعت وی را پذیرفت لیکن سرانجام میان دو برادر جدائی افتاد و کار به قدح و لعن و افتراء کشید. براون در مقدمه ای بر نقطهالکاف تألیف حاجی میرزاجانی کاشانی در بارۀ ازل نویسد: مابین اتباع باب دو نابرادری (یعنی دو برادر از طرف پدر فقط) بودند از اهل نور مازندران، بزرگتر موسوم به میرزا حسینعلی و ملقب به بهأاﷲ و کوچکتر موسوم به میرزا یحیی و ملقب به صبح ازل. بعدها رقابتی که مابین این دو برادر پدید آمد، بابیه را به دو فرقه منشعب کرد. ازلیان که از حیث عددکمترند و بهائیان که قسمت عمده بابیه اند. بین سالهای 1266 و 1268 یعنی تا دو سال بعد از قتل باب موافقت کامل و مرافقت تام بین دو برادر موجود بوده است و مخصوصاً بهأاﷲ رؤیای خارق العاده ای را از گفتۀ مادر خود درباره صبح ازل نقل میکند... و قطع نظر از تصریح حاجی میرزاجانی (مؤلف نقطهالکاف که خود معاصر باب بوده و پس از وی نیز تا سال 1268 هجری زیسته و درذی القعده این سال یعنی قبل از تفرقۀ بهائی و ازلی در واقعۀ سوء قصد به ناصرالدین شاه جزء آن 28 نفر کشته شده است) بر تنصیص باب به وصایت صبح ازل دلایل دیگری نیز در دست است: اولاً توقیع باب خطاب به ازل درتنصیص به وصایت او که صورت آن در ذیل ثبت گردیده. ثانیاً شهادت کونت دوگوبینو که در کتاب ’مذاهب و فلسفه در آسیای وسطی’ ص 277 گوید: ’اندکی تردید در خصوص جانشین باب (مابین اتباع او) به هم رسید ولی بالاخره معلوم همه شد که کیست ولی به غیر طریق انتخاب چه بعضی علامات ظاهری و پاره ای خصایص معنوی است که به طور روحانی ممیز رئیس مذهب است. وی بسیار جوان بود سن او شانزده سال و موسوم به میرزا یحیی و پسر میرزا بزرگ نوری وزیر امام ویردی میرزا حاکم طهران است و مادر وی در طفولیت او درگذشت و زن یکی از رؤسای بابیه که یکی از حروف واحد و ملقب است به جناب بهاء در علم رؤیا از پریشانی حال آن طفل... مطلع گردیده آن طفل را نزد خود آورد و تا سن پنج سالگی او را توجه و تربیت نمود...’ و اخیراً از یک فقره از کتاب ایقان تألیف بهأاﷲ که آن را در سنۀ 1278 در بغداد سه چهار سال بعد از مراجعت وی از کوه های کردستان نوشته است، استنباط میشود که بهأاﷲ در آن تاریخ خود را مطیع و زیر دست کسی دیگر فوق خود میدانسته و آن کس بالطبع بایستی صبح ازل باشد. این است عین آن فقره بنصها: ’...اگر چه در این ایام رائحۀ حسدی وزیده که قسم به مربی وجود از غیب و شهود که از اول بنای وجود عالم با اینکه آن را اولی نه تا حال، چنین غل و حسد و بغضائی ظاهر نشده و نخواهد شد، چنانچه جمعی که رایحۀ انصاف را نشنیده اند رایات نفاق برافراخته اند و بر مخالفت این عبد اتفاق نموده اند... چون فی الجمله بر امورات محدثۀ بعد اطلاع یافتم از قبل، مهاجرت اختیار نمودم و سر در بیابانهای فراق نهادم و دو سال وحده در صحراهای هجر بسر بردم... باری تا آنکه از مصدر امر حکم رجوع صادر شد و لابد تسلیم نمودم و راجع شدم...’ بعد از قتل باب در بیست و هفتم شعبان سنۀ 1266 عموم بابیه چنانکه گذشت بلا استثناء صبح ازل را بدین سمت شناختند و او را واجب الاطاعه و اوامروی را مفروض الامتثال دانستند و متفقاً در تحت کلمه او مجتمع گردیدند. صبح ازل در آن اوقات تا واقعۀ هایلۀ مذبحۀ تهران که عمده رؤسا و عظمای بابیه در آن واقعه شربت مرگ چشیدند، تابستانها را در شمیران در حوالی طهران و زمستانها را در نور مازندران میگذرانید و تمام اوقات خود را به نشر و تعلیم آثار باب و تشیید مبانی وی می پرداخت... پس از واقعۀ سوء قصد به ناصرالدین شاه صبح ازل که در آن ایام در نور بود فی الفور با لباس مبدل به بغداد گریخت و با وجود اینکه حکومت هزار تومان جایزه برای دستگیری او قرار داده بود و با اینکه یکی از مأمورین هم او را دیده و بدون اینکه او را بشناسد مبلغی با او صحبت داشته معهذا صبح ازل توانست خود را از سرحد ایران به بغداد رساند (1269) ، و چهار ماه بعد برادر وی که از واقعۀ سوء قصد تا آن تاریخ محبوس بود آزاد و به صبح ازل ملحق شدو به تدریج بغداد مرکز بابیان گردید و تا سنۀ 1279یعنی قریب ده سال در عراق عرب بسر بردند و در تمام این مدت و در هر صورت قدر متیقن تا سنۀ 1278 چنانکه از نوشته های بهأاﷲ استنباط می شود بهأاﷲ ولو به حسب ظاهر مطیع صبح ازل و در تحت حکم او بوده است و با آنکه در این اثنا، چند تن دعوی من یظهره اللهی کردندمعهذا پیروان باب همگی در تحت لواء ازل به سر میبردند. در اواخر ایام اقامت آنان در بغداد بعض قدمای بابیه تغییری در احوال بهأاﷲ مشاهده کرده وی را تهدیدمی کنند و بهأاﷲ از بغداد خارج و دو سال در کوههای اطراف سلیمانیه به سر میبرد تا آنکه صبح ازل نامه ای به وی نوشته از او خواهش می کند که به بغداد باز گرددو او نیز مراجعت می کند. رفته رفته اختلاف دو برادر بیشتر میشود تا آنکه دولت عثمانی برای پایان دادن به جدال این طائفه، آنان را به ادرنه تبعید کرد.در اوقات توقف آنان در ادرنه بهأاﷲ دعوی من یظهره اللهی و زعامت فرقه را آشکار کرد و بابیان را به سوی خود خواند و جمعی از صبح ازل برگشته بدو پیوستند و اختلاف و نزاع بین فریقین درگرفت و حکومت عثمانی که متوجه انشعاب بابیان گردید صبح ازل و اتباعش را به جزیره قبرس و بهأاﷲ و پیروانش را به عکا تبعید کرد وچهار نفر از پیروان بهأاﷲ (مشکین قلم خراسانی، میرزا علی سیاح، محمدباقر اصفهانی، عبدالغفار) را همراه ازلیان روانه کرد و چهار نفر ازلی یعنی (حاجی سیدمحمد اصفهانی، آقاجان بیک کاشانی، میرزا رضاقلی تفرشی، و برادر او میرزا نصراﷲ) را همراه بهائیان به عکا فرستاد. غرض دولت این بود که این چند تن جاسوس حکومت عثمانی باشند ولی قبل از حرکت آنان میرزا نصراﷲ تفرشی در ادرنه مسموم شد و سه نفر ازلی دیگر کمی بعد از ورود به عکا در یکشب به دست بهائیان کشته شدند و اینکه ازلیان قتل آنان را به امر بهأاﷲ میدانند به ثبوت نپیوسته است. حکومت عثمانی قاتلین را دستگیر و زندانی کرد و پس از مدتی به شفاعت عباس افندی و ضمانت اونجات یافتند. به جز این چهار نفر جمعی دیگر از قدماو فضلای بابیه که بعضی از رفقای باب و بعضی از حروف حی بودند یک یک نابود شدند که از آن جمله است سیدعلی عرب از حروف حی که در تبریز کشته شد و ملا رجبعلی از حروف حی که در کربلا به قتل رسید و آقا محمدعلی اصفهانی در کربلا و حاجی میرزا احمد کاشانی برادر حاجی میرزاجانی مصنف نقطهالکاف و حاجی میرزا محمدرضا و حاجی ابراهیم و حاجی جعفر تاجر و حسینعلی و آقا ابوالقاسم کاشانی و میرزا بزرگ کرمانشاهی و جز آنان که به قتل رسیدند... (از مقدمۀ براون بر نقطه الکاف صص لج - مو). اما بهائیان داستان وصایت صبح ازل را انکار کرده و میرزا حسینعلی بهأاﷲ را من یظهره اﷲ و رئیس مطلق میدانند و صبح ازل را نکوهش میکنند. عبدالحسین آواره که در آغاز مبلغ بهائیان و مورد اعتماد عبدالبها بود و تاریخ بهائیان را به امر او در دو مجلد بنام الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه منتشر کرده است در مواضع بسیاری از کتاب خویش نسبت به صبح ازل از طعن و قدح خودداری نکرده و او را متزلزل و متلون خوانده و وصایت باب را در حق او انکار کرده است چنانکه در ج 1ص 338 این کتاب نویسد: جناب میرزا یحیی به رنگهای مختلفه درآمد و تزلزلهای متعدده از او دیده شد، یک مرتبه بعد از شهادت نقطۀ اولی تزلزل یافت و به جانب نور شتافت... و سبب تزلزل جمعی دیگر شد. و در جای دیگر نویسد: چون اختلاف بر پا و اعتساف مهیا شد او (ازل) به رشت گریخت و از عقب او چندان فتنه در نور پدید شد... بالجمله (ازل) مدتی با لباس درویشی در دشت و بیابان رشت و گیلان ویلان و سرگردان بماند و از آن پس عزیمت بغداد کرد و خلاصه القول اینکه برای مساعدت اصحاب و معاونت احباب اقدامی نکرد بلکه در موقع گرفتاری های عدیده که در آمل و طهران برای برادر ارشدش فراهم شدقدمی برنداشت و در عوض متوقع بود که تمام اصحاب از وضیع و شریف مقام او را منیع و منیف شناسند و بیشتر این توقع از آنجا حاصل شد که قبلا گفتیم برای حکمت و مصلحت قرعه را به نام او زده و اسم وی را بر سر زبانها انداختند تا قدری مخاطرات صاحب امر تخفیف یابد و بعد از شهادت نقطۀ اولی تا هنگام حرکت بهأاﷲ از بغداد کلماتی که از وی صادر شده وانمود میشود که انظاررا متوجه شخص دیگر کرده باشند و در این احوال جناب ازل در خلف حجاب مستور و محجوب بود و بعضی کسان تصورمیکردند که شخص غایب مستور اوست ولی اخیراً معلوم شد که اشارات... بهأاﷲ راجع به حقیقت فائضۀ الهیه بود نه هیکل ازلیه...’. (ص 338 و 339 ج 1). بالاخره کار قدح و اعتراض را بدانجا کشانیده است که در ایمان او به سیدباب نیز دچار تردید شده و گوید: و اگرچه بعید می نماید که او در امر نقطۀ اولی نیز تزلزل و تأملی اظهار نموده باشد ولی شنیدم از شخص موثقی که گفت در همان اوان که بعضی القاب از قبیل مرآت و وحید و ازل از قبل باب برای او میرسید و توقیعات رفیعه صادر می شد، روزی نزد بهأاﷲ محرمانه اظهار نمود که اگر قائم مسلمین و موعود منتظرین ظهور فرماید ما چه خواهیم ساخت و به کدام عذر توانیم پرداخت و این القاب و اوصاف که به ما داده به چه کار خواهد خورد. (ج 1 ص 361). و بالاخره موقعیت ازل را در دیدۀ باب نیز متزلزل دانسته و او را به لسان باب خطا کار خوانده است، چنانکه برای هر یک از القاب او که از جانب باب بدان ملقب شده توجیهی کرده و گوید: مثلا ازل را توان تصور نمود که ازل من کل المتزلزلین باشد چنانکه از بسیاری کلمات نقطه همین مفهوم میشود. (الکواکب الدریه ج 1 ص 362). و باز در جای دیگر نویسد: پس نقطۀ اولی میرزا یحیی برادر ایشان (بهأاﷲ) را به لقب ازل و وحید و مرآت ملقب و موصوف فرموده در انظار معروفش ساختند ولی در همان وقت ملاحظه و پیش بینی برای آتیه فرموده مقامات عالیۀ مطلقه مثل مظهریت و من یظهریت و یا شمسیت ومختاریت مطلقه و امثالها درباره او ذکر نفرموده. (ج 1 ص 229). و درباره ادعای ازل نویسد: خلاصه میرزا یحیی از طرفی خودش از دیرگاهان هوائی بر سر داشت یعنی از زمانی که از مرایای بیان محسوب شده بود، ولی حوادث او را مهلت نمیداد... لهذا بعد از آنکه در ادرنه قدری میدان یافت و از خطر جانی اطمینان، زمزمه ساز و دمدمه آغاز کرد که نایب مناب امر باب منم، به اوصاف مخصوصه موصوفم و به القاب منصوصه معروف... (ج 1 ص 374). مؤلف این کتاب پس از چندی از فرقۀ بهائی کناره جست و طی چند مجلد پس از چندی - یعنی پس از مرگ عبدالبها - کتابی بنام کشف الحیل انتشار داد و در مقالات دیگری صحت مندرجات الکواکب الدریه را مورد انتقاد شدید قرار داده و در ردّ بهأاﷲ و همچنین برادر او ازل سخنانی گفت و مقالاتی نوشت. برای اطلاع از احوال ازل جز نوشته های براون و الکواکب الدّریه مأخذ دیگری موجود است که حائز اهمیت باشد. این کتاب نقطهالکاف تألیف حاجی میرزاجانی کاشانی است. مؤلف کتاب چنانکه گفتیم خود از قدمای بابیه و معاصر سیدباب بوده و دوسال پس از قتل باب و قبل از انشعاب صبح ازل و بهأاﷲ به قتل رسیده است. بنابراین مطالب او درباره ازل قطع نظر از جنبۀ واقعی آن خالی از غرض بنظر میرسد. مؤلف درباره صبح ازل چنین نویسد: مجمل از مفصل شرح احوالات جناب ازل آن است که آن جناب از بزرگ زادگان اهل ایران هستند و والد ایشان صاحب کمال و مال و احترام زیادی بودند و در نزد سلطان ایران و ارکان دولت معتبر ولی والدۀ ایشان در طفولیت فوت شده بود... سپس در اینجا کرامتی از گفتۀ بهأاﷲ در حق برادر خویش صبح ازل نقل نموده و گوید و ایشان (بهأاﷲ) نیز آدمی هستند باکمال و در علم توحید در نهایت مسلط و صاحب اخلاق حمیده و صفات پسندیده ملقب به لقب بهأاﷲ. خلاصه ایشان (بهأاﷲ) فرمودند که من مشغول تربیت جناب ازل بودم، آثار فطرت و نیکوئی اخلاق از مرآت وجودش ظاهر بود و همیشه وقار و سکوت و ادب و جاه را دوست می داشته و از مخالطۀ اطفال و افعال ایشان اجتناب می نمودندولی من نمیدانستم که ایشان صاحب مقام خواهند گردید... سپس حاجی میرزاجانی داستان گرویدن او (صبح ازل) را به سیدباب از زبان او شنیده به قلم آورده و پس از بیان چگونگی حرکت او به جانب خراسان به امتثال به امر باب میگوید: خلاصه در سبزوار ماندند تا... قدوس (ملاحسین بشرویه ای) تشریف آورده شرفیاب فیض حضور گردیدندو در نهایت اخلاص داشتند و از اجلۀ اصحاب کبار بودند و در ف تنه بدشت نیز تشریف داشتند و بر امر محبت خود مستقیم بودند و مبلغها نیز متضرر شدند. راوی میگوید... قدوس همینکه ایشان را دیدند در نهایت مسرور شده از میان جمعیت قدری دور شده و... ازل را نیز به همراه برده با ایشان اظهار ملاطفت و مهربانی زیادی فرمودند و صحبتها داشتند و... آنچه ظرف قابلیت ایشان لایق بود مملوّ از رزق نور فرمودند و در رکاب... بودند الی بارفروش و در بارفروش خدمت جناب طاهره (قرهالعین) رسیده و به امر... قدوس ایشان را برداشته به جائی که مأمور بوده بردند و دیگر به حسب ظاهر شرفیاب حضور... قدوس نشدند ولی در هر آن دماغ محبت ایشان از ریاح جذبات غیبیه اوشان، تر بوده... به حدی که ازهمان روز ظهور آثار جمال و جلال از طلعت همایونش ظاهر گردیده که اصحاب فهمیدند و خلاصه خدمت... طاهره مکرر میرسیدند و آن مادر امکان همچو دایه آن طفل ازلیه را... تربیت نموده و به لباسهای سلوک اهل فطرت مستقیمه مسلوک داشته... و در اوقاتی که قدوس در قلعۀ ’طبرسی’ تشریف داشتند و طلب نصرت می نمودند... ازل نیز به اتفاق اخوی خود و چند نفر دیگر به عنوان ’نصرت’ حرکت فرمودند. در اینجا مؤلف داستان گرفتاری ازل را که خود ناظر آن بوده است به قلم آورده و میگوید: من در مازندران چهار ماه یا زیاده قبل از اسیری و بعد از آن شبانه روز در خدمت آن جناب بودم و در نهایت التفات می داشتند و از یاران سرّ ایشان بودم، و از جمیع احوال ایشان استحضار کاملی داشته آنچه از آن جناب استنباط کردم بسیار باشور و باسرور بودند... سپس داستان حرکت اورا به تهران نگاشته و گوید: بعد از تشریف بردن ایشان بفاصله چهل روز تقریباً خبر (قتل) ... قدوس به آن جناب رسیده شنیدم که بعد از رسیدن خبر... سه یوم تب شدیدی آن جناب را عارض گردیده از شدت نار فراق و بعداز سه یوم آثار قدسی در هیکل مبارک ایشان طالع گردیده و معنی رجعت ظاهر شده و این واقع در سنۀ پنجم از ظهور حق بوده که آن جناب ارض مبارکۀ اراده گردیدند و حضرت ذکر ’سیدباب’ به سماء مشیت ظاهر شدند و ف تنه شهدای سبعه و... وحید وزنجان در این ظهور حادث گردید و همینکه عرائض جناب ازل به حضرت ذکر رسیده در نهایت مسرور شده و بنای غروب شمس ذکریه و طلوع قمر ازلیه شده و لهذا بعدد واحداز آثار ظاهر خود که طبق باطن بوده باشد از قبیل قلمدان و کاغذ و نوشتجات و لباس... و خاتم... و امثال آن را به جهت حضرت ازل فرستادند و وصیت نامه ای نیز فرموده بودند و نص به وصایت و ولایت ایشان فرموده و فرمایش کرده بودند که هشت واحد بیان را بنویسید... (نقطه الکاف تألیف حاجی میرزاجانی چ برون صص 238- 252). قزوینی در ترجمه احوال ازل گوید: چنانکه معلوم است صاحب ترجمه رئیس فرقۀ اقلیت بابیه معروف به ازلیان است. اصل خانوادۀ ایشان از نور مازندران بوده ولی خود صبح ازل در تهران متولد شده است در حدود سنۀ 1246 یا 1247 قمری و وی با برادر بزرگترش بهأاﷲ از دو مادر علی حده بوده اند چنانکه ادوارد براون انگلیسی که مدتی در جزیره قبرس اقامت نموده بوده و شخصاً با صبح ازل راجع به مسائل مختلفۀ روابط بین این دو برادر گفتگو می کرده مکرراً و واضحاً در کتب مختلفۀ خود به این فقره تصریح کرده است و در این باب ظاهراً هیچ شکی نیست، ولی زعیم الدوله در ص 334 از کتاب مفتاح باب الابواب گوید: بهاء و ازل از یک مادر بوده اند و بدون شبهه این سخن سهو است. زعیم الدوله در ص 336 از همان کتاب شرح جامعی راجع به روابط بین صبح ازل و بهأاﷲ از اول عمر تا افتراق ایشان از حیث عقیده و طریقه و سپس نفی ایشان به قبرس و عکا نگاشته که چون بسیار روشن و مختصر و مفید است مناسب دانستیم ترجمه آن را عیناً در ذیل بدست دهیم، مؤلف مزبور پس از مبلغی صحبت از بهاء و ازل گوید: این جا نکتۀ مهمی است که حتماً باید اشاره ای بدان بنمائیم و آن این است که میرزا یحیی صبح ازل و حزب او موسوم به ازلیان و جمیع ایرانیان همه به اتفاق آراء گویند که باب مدتی قبل از قتل خود میرزا یحیی مذکور را بسمت وصی خود تعیین نمود و ورقۀ توصیه را به خط خود نوشت و مهر نمود و به مقتضای این وصیت نامه میرزا یحیی را خلیفۀ بعد از خود تعیین نمود و سپس برادر بزرگتر او بهأاﷲ را وکیل و قیم بر او قرار داد و او را به محجوب ساختن برادرش و اخفاء او از چشم های مردم چه موافقین چه مخالفین مأمور ساخت تا آنکه ازسوء قصد مردم در پناه باشد. پس بهأاﷲ در تنفیذ امرباب کوشید و برادرش را از چشم های دشمنان و دوستان پنهان ساخت و خود به نیابت از جانب او با مردم مخاطبه و مکاتبه مینمود و مردم نیز با خود او به عنوان اینکه نایب و وکیل از جانب برادرش صبح ازل میباشد مخاطبه و مکاتبه مینمودند و چون بهأاﷲ به بغداد نفی شد میرزا یحیی نیز به جانب او رفت و از ابصار مانند سابق خود را محجوب ساخت و در عراق و استانبول و ادرنه حال وی با برادرش بهأاﷲ به همین نحو بود تا آنکه در این شهر اخیر از خواب غفلت خود بیدار گشت و دید که امر از دست او بیرون رفته است و بهأاﷲ خود مستقلاً زمام ریاست و نیابت و خلافت از جانب باب را بدست گرفته لهذا با برادر از در مخاصمت و منازعت و مخالفت درآمد تا آنکه دولت عثمانی با سفارت ایران در استانبول به اتفاق هم قرار دادند که دو برادر و اتباعشان را به عکا و قبرس نفی نمایند و همین کار را هم کردند. و بقیۀ قضیه مشهور و در کتب تواریخ مسلمین و بابیه مسطوراست و حاجت به اطالۀ کلام در آن خصوص نیست. اما وجه تلقب میرزا یحیی نوری صاحب ترجمه به این لقب صبح ازل حدیث معروفی است راجع به مفاوضه ای که بین کمیل بن زیادبن نهیک از اصحاب حضرت امیر و حضرت امیر روی داده است و عین این مفاوضه نقلاً از مجالس المؤمنین در اوایل مجلس ششم و روضات الجنات ص 537 هر دو در ترجمه کمیل از قرار ذیل است (متن مذکور در ذیل از روی کتاب اخیر یعنی روضات الجنات منقول است) : ’و فی رجال النیسابوری انه (یعنی کمیلاً) کان من خواص علی علیه السلام اردفه علی جمله فسأل منه، فقال یا امیرالمؤمنین ما الحقیقه فقال مالک و الحقیقه؟ فقال کمیل اولست صاحب سرک، قال بلی، و لکن یرشح علیک ما یطفح منی فقال او مثلک تخیب سائلاً؟ فقال الحقیقه؟ کشف سبحات الجلال من غیر اشاره، قال زدنی بیاناً. قال محو الموهوم و صحو المعلوم. فقال زدنی بیاناً. قال هتک السر لغلبه السر [قال زدنی بیاناً قال جذب الأحدیه بصفه التوحید] فقال زدنی بیاناً قال نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره، فقال زدنی بیاناً فقال اطف ء السراج فقد طلع الصبح - انتهی.’. صبح ازل در روز شنبۀ یازدهم جمادی الاولی سنۀ 1330 هجری قمری مطابق 29 اوریل 1912 میلادی در سن هشتاد و دو سالگی شمسی در شهر فاماگوستا (ماغوسا) شهر مرکزی جزیره قبرس که وی در آنجا چهل و پنج سال بود که منفی بود وفات یافت، و در یک میلی بیرون آن شهر مدفون شد. اغلب آثار و رسائل وتألیفات باب و صبح ازل بخط رضوان علی پسر صبح ازل در کتاب خانه ملی پاریس موجود است و یک کنتراتی مابین کتاب خانه مزبور و رضوان علی مزبور بتوسط قونسول فرانسه در قبرس برقرار شده بود که در مقابل اجرت فوق العاده معتدل و مناسبی وی متدرجاً جمیع آثار باب و ازل را برای کتاب خانه مشارالیها سواد برمیداشت و از این نقطۀ نظر کتاب خانه پاریس مابین سایر کتابخانه های عمومی اروپا ظاهراً از همه بیشتر آثار باب و ازل را حاوی است. اوقاتی که من در سی سال قبل در پاریس بودم و هر روز برای طبع و تصحیح تاریخ جهانگشای جوینی بکتاب خانه ملی آنجا میرفتم ادگار بلوشه نایب شعبه شرقی از کتاب خانه مزبور که ترجمه احوال او را در شمارۀ دهم از سال دوم همین مجله (یادگار) راقم سطور نگاشته است هر وقت نسخه های مزبور که همه بخط رضوانعلی پسر صبح ازل بود از قبرس میرسید آنها را بمن نشان میداد. روزی از آن مرحوم خواهش کردم که اگر اسباب زحمت شما نباشد ایندفعه که وجه برای رضوانعلی می فرستید در ضمن باو بنویسید که یک ایرانی مسلمان که نه ازلی است و نه بهائی و در این کتابخانه کار میکند خواهش دارد که چند سطری بخط پدر محترمتان بعنوان یادگار برای او بفرستید بعد از دو سه ماه دیگر دیدم که مسیو بلوشه یک مکتوب دو صفحه ای بخط خود صبح ازل بمن داد که تماماً از اول تا به آخر مناجات است و هیچ مطلب دیگری را مطلقاً و اصلاً متضمن نیست و در اوایل ماه ژانویه 1911 مکتوب مزبور بدست من رسید و هنوز آن را دارم خط آن مثل خط بسیاری از طلاب قدیم خوانا است ولی بسیار بد است برعکس خط باب که نسبهً خوش می نوشت. (وفیات معاصرین مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 4 و 5). و رجوع به باب و بهاء شود
حبهالقلب. مهجه. سویداء. ثمرهالقلب. تأمور. دانۀ دل. نقطۀسیاه دل. خون دل. یا آنچه سیاه است در دل. جلجلان القلب. نقطۀ دل. سیاهی دل، و آن خون بستۀ سیاهی باشد در درون دل. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی) : بدان خردی که آمد حبۀ دل خداوند دو عالم راست منزل. شیخ محمود شبستری
حبهالقلب. مهجه. سویداء. ثمرهالقلب. تأمور. دانۀ دل. نقطۀسیاه دل. خون دل. یا آنچه سیاه است در دل. جلجلان القلب. نقطۀ دل. سیاهی دل، و آن خون بستۀ سیاهی باشد در درون دل. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی) : بدان خردی که آمد حبۀ دل خداوند دو عالم راست منزل. شیخ محمود شبستری
آگاه. بینا. دیده ور. عارف. صاحب حال. روشن ضمیر: غلام عشق شو کاندیشه این است همه صاحب دلان را پیشه این است. نظامی. شتابندگانی که صاحب دلند طلبکار آسایش منزلند. نظامی. دل اگر این مهرۀ آب و گل است خر هم از اقبال تو صاحب دل است. نظامی. گفت پیغمبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحب دلان. مولوی. و در زمرۀ صاحب دلان متجلی نشود مگر آنگه که متحلی شود به زیور قبول امیر کبیر. (گلستان). صاحب دلی را گفتند: بدین خوبی که آفتاب است نشنیده ایم که کس او را دوست گرفتست. (گلستان). منجمی به خانه درآمد، یکی مرد بیگانه دید با زن او بهم نشسته، دشنام و سقط گفت... صاحب دلی بر این واقف شد. (گلستان). یکی از صاحب دلان زورآزمایی را دید بهم برآمده... (گلستان، باب دوم). عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا به سحر ختمی بکردی. یکی از بزرگان شنید گفت:اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی به نزدیک صاحب دلان پسندیده تر بودی. (گلستان). آورده اند که یکی از وزراء به زیردستان رحمت آوردی... روزی به خطاب ملک گرفتار آمد، همگنان در استخلاص او سعی کردند... تا ملک از سر خطای او درگذشت. صاحب دلی بر این حال اطلاع یافت. (گلستان، باب اول). ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحب دلی در حق او گفته بود... (گلستان، باب اول). یکی از ملوک...همی گفت که مرسوم فلان را... مضاعف کنید که ملازم درگاه است. صاحب دلی بشنید، فریاد از نهادش برآمد. پرسیدندش چه دیدی ؟ گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند همین مثال است. (گلستان). وقتی در سفر حجاز طایفۀ جوانان صاحب دل همدم من بودند. (گلستان، باب دوم). بر رأی روشن صاحب دلان که روی سخن بدیشان است پوشیده نماند. (گلستان). نان از برای کنج عبادت گرفته اند صاحب دلان نه کنج عبادت برای نان. (گلستان، باب دوم). صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه بشکست عهد صحبت اهل طریق را. (گلستان، باب دوم). مگر صاحب دلی روزی به رحمت کند در حق درویشان دعائی. (گلستان). سخن را روی با صاحب دلان است نگویند از حرم الا به محرم. سعدی. صاحب دل و نیک سیرت و علامه گو کفش دریده باش و خلقان جامه. سعدی. جوانی هنرمند وفرزانه بود که در وعظ چالاک و مردانه بود نکونام و صاحب دل و حق پرست خط عارضش خوشتر از خط دست. سعدی (بوستان). به آخر نماند این حکایت نهفت به صاحب دلی بازگفتند و گفت. سعدی (بوستان). که مرد ارچه دانا و صاحب دل است به نزدیک بی دانشان جاهل است. سعدی (بوستان). شنیدم که صاحب دلی نیکمرد یکی خانه بر قامت خویش کرد. سعدی (بوستان). چنین گفت یک ره به صاحب دلی که عمرم بسر شد به بی حاصلی. سعدی (بوستان). سبکبار مردم سبکتر روند حق این است و صاحب دلان بشنوند. سعدی (بوستان). زبان دانی آمد به صاحب دلی که محکم فرومانده ام در گلی. سعدی (بوستان). خنک آنکه در صحبت عاقلان بیاموزد اخلاق صاحب دلان. سعدی (بوستان). یکی رفت و دینار از او صدهزار خلف ماند و صاحب دلی هوشیار. سعدی (بوستان). زبون باش تا پوستینت درند که صاحب دلان بار شوخان برند. سعدی (بوستان). دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا. حافظ. گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند. حافظ. حلقۀ زلفش تماشا خانه باد صباست جان صد صاحب دل آنجا بستۀ یک مو ببین. حافظ
آگاه. بینا. دیده ور. عارف. صاحب حال. روشن ضمیر: غلام عشق شو کاندیشه این است همه صاحب دلان را پیشه این است. نظامی. شتابندگانی که صاحب دلند طلبکار آسایش منزلند. نظامی. دل اگر این مهرۀ آب و گل است خر هم از اقبال تو صاحب دل است. نظامی. گفت پیغمبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحب دلان. مولوی. و در زمرۀ صاحب دلان متجلی نشود مگر آنگه که متحلی شود به زیور قبول امیر کبیر. (گلستان). صاحب دلی را گفتند: بدین خوبی که آفتاب است نشنیده ایم که کس او را دوست گرفتست. (گلستان). منجمی به خانه درآمد، یکی مرد بیگانه دید با زن او بهم نشسته، دشنام و سقط گفت... صاحب دلی بر این واقف شد. (گلستان). یکی از صاحب دلان زورآزمایی را دید بهم برآمده... (گلستان، باب دوم). عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا به سحر ختمی بکردی. یکی از بزرگان شنید گفت:اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی به نزدیک صاحب دلان پسندیده تر بودی. (گلستان). آورده اند که یکی از وزراء به زیردستان رحمت آوردی... روزی به خطاب ملک گرفتار آمد، همگنان در استخلاص او سعی کردند... تا ملک از سر خطای او درگذشت. صاحب دلی بر این حال اطلاع یافت. (گلستان، باب اول). ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحب دلی در حق او گفته بود... (گلستان، باب اول). یکی از ملوک...همی گفت که مرسوم فلان را... مضاعف کنید که ملازم درگاه است. صاحب دلی بشنید، فریاد از نهادش برآمد. پرسیدندش چه دیدی ؟ گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند همین مثال است. (گلستان). وقتی در سفر حجاز طایفۀ جوانان صاحب دل همدم من بودند. (گلستان، باب دوم). بر رأی روشن صاحب دلان که روی سخن بدیشان است پوشیده نماند. (گلستان). نان از برای کنج عبادت گرفته اند صاحب دلان نه کنج عبادت برای نان. (گلستان، باب دوم). صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه بشکست عهد صحبت اهل طریق را. (گلستان، باب دوم). مگر صاحب دلی روزی به رحمت کند در حق درویشان دعائی. (گلستان). سخن را روی با صاحب دلان است نگویند از حرم الا به محرم. سعدی. صاحب دل و نیک سیرت و علامه گو کفش دریده باش و خلقان جامه. سعدی. جوانی هنرمند وفرزانه بود که در وعظ چالاک و مردانه بود نکونام و صاحب دل و حق پرست خط عارضش خوشتر از خط دست. سعدی (بوستان). به آخر نماند این حکایت نهفت به صاحب دلی بازگفتند و گفت. سعدی (بوستان). که مرد ارچه دانا و صاحب دل است به نزدیک بی دانشان جاهل است. سعدی (بوستان). شنیدم که صاحب دلی نیکمرد یکی خانه بر قامت خویش کرد. سعدی (بوستان). چنین گفت یک ره به صاحب دلی که عمرم بسر شد به بی حاصلی. سعدی (بوستان). سبکبار مردم سبکتر روند حق این است و صاحب دلان بشنوند. سعدی (بوستان). زبان دانی آمد به صاحب دلی که محکم فرومانده ام در گلی. سعدی (بوستان). خنک آنکه در صحبت عاقلان بیاموزد اخلاق صاحب دلان. سعدی (بوستان). یکی رفت و دینار از او صدهزار خلف ماند و صاحب دلی هوشیار. سعدی (بوستان). زبون باش تا پوستینت درند که صاحب دلان بار شوخان برند. سعدی (بوستان). دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا. حافظ. گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند. حافظ. حلقۀ زلفش تماشا خانه باد صباست جان صد صاحب دل آنجا بستۀ یک مو ببین. حافظ